۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

در عيش كوش ومستى!


به چه ميخندى طفلك؟
به آب شورى كه در آن شنا ميكنى اما نمى توانى از آن بنوشى؟
به پل لغزانى كه از آن مي پرى؟
به نخل هاى سوخته ى پدر و پدربزرگت؟
به تورهاى پاره ى ماهيگيرى در فصل ممنوعه ى صيد؟
به اسباب بازى هاى نداشته؟
به خمپاره هاى عمل نكرده؟
به مين هاى خنثى نشده؟
به يادبود شهدا؟
به كاروان راهيان نور؟
به دكه ى سيگارفروشى پدرت؟
به اعتياد برادرانت؟
به گرماى 50وچند درجه؟
به زمين هاى سوخته؟
به ...
به چه ميخندى نميدانم
نيك ميدانم به چه ميگريم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر