به چه ميخندى طفلك؟
به آب شورى كه در آن شنا ميكنى اما نمى توانى از آن بنوشى؟
به پل لغزانى كه از آن مي پرى؟
به نخل هاى سوخته ى پدر و پدربزرگت؟
به تورهاى پاره ى ماهيگيرى در فصل ممنوعه ى صيد؟
به اسباب بازى هاى نداشته؟
به خمپاره هاى عمل نكرده؟
به مين هاى خنثى نشده؟
به يادبود شهدا؟
به كاروان راهيان نور؟
به دكه ى سيگارفروشى پدرت؟
به اعتياد برادرانت؟
به گرماى 50وچند درجه؟
به زمين هاى سوخته؟
به ...
به چه ميخندى نميدانم
نيك ميدانم به چه ميگريم.